♡♡♡گمشده ای به نام من...♡♡♡
همون آوای مردگانی سابق!!!
درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید....با نام افریدگار عشق آغاز میکنیم.... خداوندا من در کلبه ی فقیرانه ی خود چیزی دارم که تو در عرش کبریای خود نداری،من چوت تویی دارم و تو چون خودی نداری.... . . سر گــــــــــــــــــردانم میان مردگـــانی های دلم زندگــــانی سهل است،مــــن مردگـــانی میکنم....... . . . اینجا همه دلتنگند.. دنبال گمشده ای هستند.. من هم دنبال گمشده ای می گردم.. گمشده ای به نام من …

پيوندها
ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
منتظر
لطافت غزل
زندگی کاغذی
قصه قاصدک
عاشقانه
عکس های مذهبی ( آقا مجتبی )
خرید پالتو
قالب سولو
تبادل لینک رایگان اتوماتیک
تـــــنـــــهـــــــایـــــی(آقا عرفان)
تور آنتاليا
تنــــــــــهایـــ شـــبـگــــــرد(آقا رضا)
تنهـــایــی(آقا مجتبی)
چت روم(آقا محمد)
gps ماشین ردیاب
دیلایت فابریک
جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان mordeganee Diaries و آدرس mordeganee.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 57
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 59
بازدید ماه : 595
بازدید کل : 234742
تعداد مطالب : 483
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
☼admin)suzy)

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 

می‌‌شود یک شب خوابید
و صبح با خبر شد
غمها را از یک کنار به دور ریخته اند ؟
که اگر اشکی هست
یا از عمقِ شادمانیِ دلی‌ بی‌ درد است
یا از پس به هم رسیدن‌های دور
یا گریه کودکی
که دستِ بی‌ حواسش ، بادبادکی را بر باد می‌‌دهد
کاش می‌‌شد
یک صبح
کسی‌ زنگِ خانه هامان را بزند
بگوید
با دستِ پر آمده ایم
با لبخند
با قلب‌هایی‌ آکنده از عشق‌های واقعی‌
از آنسوی دوست داشتن ها
آمده‌ایم بمانیم و هرگز نرویم
هیچکس نمی داند
چقدر جایِ شادمانی‌های بی‌ سبب در دل نسلِ ما خالیست

نیکی‌ فیروزکوهی

 

خسته ام
خسته ی کمی‌ خواب
کمی‌ خوابِ آرام
کاش مثل یک حلزون
به لحظه‌ای قبل بخزم
مچاله شوم
در صدفی که مرا از دنیا
مرا از شما جدا می‌‌کند
و بخوابم
و فراموش کنم
هر چه بر من گذشته
هر که از من گذشته
کاش به اندازه ی تمام عمرم بخوابم
کاش وقت بیداری
مثل جنینی باشم
مچاله
بی‌ خاطره از دنیا
بی‌ خاطره از شما
کودکی باشم که می خندد
کودکی که هنوز از هیچ چیززندگی نمی ترسد
آه چه آرزویِ ناچیزی ‌ست
تولدی دوباره
برایِ آدمی‌ خسته


نیکی‌ فیروزکوهی

 

به عشقِ هیچکس ها می‌خوابم
به هیچ هوایی
به هوای هیچ چیز ها
میگذارم روز‌هایِ بی‌ اتفاقِ هفته
بر موازاتِ روزگارِ من
از جسم و روحِ من عبور کنند

قطارم
مثل یک بغضِ آهنین
هر غروبِ جمعه
درست روی گلوگاهِ من ترمز می‌‌کند
 ایستگاهی مترو که
بی‌ هیچ مسافری
و قطاری که بی‌ عشق
نه پایِ کندن دارد
نه جانِ ماندن..

هر غروبِ جمعه
قطارم سوت می‌‌کشد
من... دود می‌‌شوم

 

"نیکی فیروز کوهی"

 

عادت نیست از این فاصله برای تو نوشتن
اجبار است
اینجا هیچ چیز محدودم نمیکند
نه زمان
که خودت می‌دانی
تنهایی ثانیه‌ها را ثابت تر از هر گونه مروری می‌کند
و نظمِ تکرارِ لحظه‌ها
درد ناک‌ترین اتفاقی‌ ‌ست
که برای روحِ همیشه منتظرت می‌‌افتاد
نه مکان .....
راستی‌ می‌دانستی سیاهچال ، پنجره ندارد ؟
اعترافش هم وحشتناک است
ولی‌ همین تاریکی‌
همین سکوت محض
این درد
تو را به من نزدیکتر می‌‌کند
و نه آدم ها
با حضور‌های کم رنگشان
با بودن‌هایی‌ که به بدترین وجه ممکن واقعه ی نبودن تو را یادآوری می‌‌کنند
با منطقی‌ که من نمی‌فهمم
با احساسی‌ که آنها نمی‌‌فهمند
بعد از تو
هیچ چیزِ آدم‌ها
جز لحظه ی وداع‌شان
برای من شور آفرین نیست

"نیکی فیروز کوهی"

 

وقتی که شانه هایم 
در زیرِ بار ِ حادثه می خواست بشکند
یک لحظه 
از خیال ِ پریشان ِ من گذشت :
"بر شانه های تو ..."

بر شانه های تو 
می شد اگر سری بگذارم .
وین بغض درد را
از تنگنای سینه برآرم 
به های های 

آن جان پناه مهر 
شاید که می توانست
از بار این مصیبت ِ سنگین 

آسوده ام کند

"فزیدون مشیری"

 

به قطاری که تو را می برد
گفتم برگردد؟
گفتم نرود؟
گفتم...؟
چیزی نگفتم
به قطاری که تو را می برد،
گلایه ای نیست
خودت سوار شدی!

حالا هم شب از نیمه گذشته است
تا ایستگاه بعدی چند سال راه است
برف بر بیابان یکدست است
و هم کوپه هایت
چیزی از تو نمی فهمند!

پس باید بروی
تا همان ناکجایی که خودت خواستی

خستگی
همیشه به کوه کندن نیست
خستگی گاهی همین حسی ست
که بعد از هزار بار یک حرف را به کسی زدن،
داری
وقتی نشنیده است
وقتی سوار شده است
 

 |مهدیه لطیفی|

 

مدام گفتی: خیالت تخت، من وفادارم.
و من چه ساده لوحانه
خیالم را تختی کردم
برای عشق بازی تو با دیگری!!

 

این جا زمین گرد است

ساعت به وقت انسانیت خواب است

عجب موجود سخت جانیست این دل

هزار بار تنگ میشود،میشکند،میسوزد،میمیرد و باز هم میتپد!!

 

 

در نگاهت چیزیست که نمیدنم چیست؟

مثل ارامش بعد از یک غم

مثل پیدا شدن یک لبخند

مثل بوی نم نم بعد از باران

در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست؟

من به ان محتاجم!

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 49 صفحه بعد